عملیات فتحالمبین
(قسمت دوم)
مبادا سست شوید و فکر کنید کار تمام شده.
...
چند صحنه ی جالب، قبل از عملیات، پیش آمد. اولین مطلب اینکه، بر حسب فشاری که در چزابه بهما وارد شده بود، در نیروی زمینی ارتش، مجبور شدیم یک تیپ از لشکر 77 خراسان را در تنگه چزابه به کار بگیریم؛ به خاطر اینکه نیرو نداشتیم و تنگه داشت سقوط میکرد. وقتی که خواستیم عملیات فتحالمبین را انجام دهیم، پیشبینی کردیم که این تیپ در آنجا بجنگد. ولی اگر میخواستیم آنها را جزو عملیات نیاوریم، نیرو کم میآمد و اگر میخواستیم به کار بگیریم، چون جنگیده و تلفات داده بودند، احتمال داشت که ناتوان باشند. از همان اول زمزمهای شروع شد در خود تیپ، از فرماندهی گرفته تا پایین که ما توان جنگیدن نداریم. میگفتند اگر ما را آزاد کنند، برای این است که برویم استراحت کنیم، یا خودمان را بازسازی کنیم.
دیدیم، با این انگیزه ی ضعیف، نمیشود حتی دستور نظامی به آنها داد. بنابراین، باید انگیزه در آنها ایجاد میکردیم و بعد دستور میدادیم. تدبیری که به ذهن ما خطور کرد این بود که گفتیم: شما را میخواهیم ببریم پیش امام. میتوانیم شما را با قطار ببریم پیش امام و بعد برگردیم. چون عملیات داریم، باید سریع برگردید.
موقعی میتوانستیم این قول را بدهیم که زمینهاش را فراهم میکردیم. با حاج احمد آقا تماس گرفتیم و خواهش کردیم که به محضر حضرت امام سلام برسانید و بگویید وضع ما وضع خاصی است و یک تیپ باید خدمتتان برسد و با شما دیدار کند، حتی اگر صحبت هم نفرمودید، مسألهای نیست. آنان دیدار کنند تا روحیه بگیرند و ما بتوانیم این تیپ را که در فشار صدمات و تلفات رزمی بوده، به کار بگیریم.
ایشان قبول کردند. تیپ را به طور کامل در کنار هفتتپه که نزدیک ریل قطار است، مستقر کردیم. اولین نماز جماعت تیپی را برگزار کردیم که نماز ظهر و عصر بود. یکی از آقایان روحانی نماز را برگزار کرد و من هم از فرصت استفاده کردم و بین دو نماز خاطره ی شهید خلیفه سلطانی و آیه ی و لاتهنوا و لاتحزنوا را خواندم. متذکر شدم که مبادا سست شوند و فکر کنند کار تمام شده. گفتم: اینطور نیست. اوضاع طوری است که باید بجنگید و الحمدلله فرصت خوبی است تا بروید از محضر امام استفاده کنید. دیداری تازه کنید و بیایید و آماده شوید.
همه خوشحال شدند. چند نفری از سربازها لابهلای نیروها بودند که خواستند زمزمهای راهبیندازند. متوجه شدیم و یقهشان را گرفتیم. به لطف خدا رفتند، دیدار انجام شد و آمدند توی خط و آماده شدند.
ادامه دارد...